گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل بیست و چهارم
IV – انگلستان در جا می زند: 1806-1812


اوراق این کتاب به ما مجال آن را نخواهد داد که به تفصیل از چهار نخست وزیری که به جانشینی ویلیام پیت بر مسند قدرت نشستند گفتگو کنیم. به جز یک سال زمامداری فاکس، نیرو و توان این نخست وزیران به جای آنکه به سیاستمداری و اتخاذ خط مشی صحیح صرف شود، به مشکلات شخصی و حزبی توجه داشت؛ و از نظر بین المللی، نیز جمعبندی دوران اینان به نتیجة واحدی رسید: سقوط از مرحلة رفاه و غنا به دوران بینوایی و تنگدستی، و فرو غلطیدن از دوران سازندگی و پیشروی به ورطة تعلل واپس گرایی.
دوران کوتاه «نخست وزیری جملگی استعدادها» که در فاصلة 1806 تا 1807 به طول انجامید در نتیجة کوششهای چارلز جیمزفاکس با درخشندگی قرین بود، و او در مقام وزیر امور خارجه، توانست ترتیب انعقاد پیمان صلحی را با فرانسه بدهد. وی در دوران زمامداری سست و لرزان خود، با شکیبایی نام آزادیخواهی را تحمل می کرد، و برای پذیرفتن واقعیت انقلاب فرانسه و حتی وجود ناپلئون، به عنوان غرابتهای قابل تحمل تاریخ، ظرفیتی عظیم داشت. متأسفانه فاکس زمانی بر سر قدرت آمد که نیروی جسمی و روحیش در نتیجة افراط بی پروای وی در صرف اطعمه و اشربه رو به زوال نهاده بود. برای آغاز مذاکرات صلح، گام قابل توجهی برداشت بدین معنا که در 16 فوریة 1806 برای تالران وزیر امورخارجة ناپلئون پیامی فرستاد بدین مضمون که یک میهن پرست بریتانیایی به وزارت امور خارجه آمده است با این نقشه که ناپلئون را به قتل برساند و افزود که این آدم ابله و لوده کاملاً تحت نظر و مراقبت است. امپراطور فرانسه از این طرز فتح باب مذاکرات خوشش آمد ولی چنان از فتوحات خویش مغرور و گردن فراز بود – و انگلستان نیز بدان پایه از پیروزی نلسن در ترافالگار احساس سرفرازی می کرد – که هیچ یک از دو حریف، بر سر میز مذاکرات حاضر به دادن امتیازاتی که لازمة رسیدن به مرحلة صلح بود نشدند. از طرف دیگر، فاکس در لایحه ای که برای پایان بخشیدن به تجارت برده به پارلمنت داد پیروزی قاطعی به دست آورد؛ کوششهایی که برای الغای برده داری از یک نسل پیش توسط ویلبرفورس و صدها مرد آزاد اندیش دیگر مبذول شده بود و سرانجام آن را صورت قانونی داد (مارس 1807). ولی در این موقع چند ماه از مرگ (سپتامبر 1806) فاکس در پنجاه وهفت سالگی می گذشت. پس از مرگ وی سیاست بریتانیا به چرخشی تبدیل شد که گرچه به کندی گردش می کرد، حالتی امیدبخش داشت.
با وجود این، آنچه گفته شد بزحمت می تواند برای چهره های مقتدر که مقامهای حساس انگلستان را در سالهای 1807 تا 1809 برعهده داشتند، تعبیر صحیحی باشد. از جملة این چهره ها، باید از ویلیام کوندیش بنتینک، ملقب به دیوک آو پورتلند نام برد که در آن دوره مقام نخست وزیری را برعهده داشت. جورج کنینگ وزیر امور خارجه، در سال 1807 ناوگانی

را به دانمارک اعزام داشت تا کپنهاگ را بمباران کند. رابرت استوارت که لقب وایکاونت کاسلری را داشت در مقام وزارت جنگ در سال 1809 نیرویی به والگرن فرستاد تا بندر آنتورپن را تسخیر کند؛ ولی این لشکرکشی با شکست مواجه شد. این دو وزیر از نظر کاردانی و استعداد و نیز از لحاظ هیجان و احساسات رقیب و همتای یکدیگر بودند و هریک بر سر اقدامات خویش با دیگری به نزاع برمی خاست تا آنجا که سرانجام کارشان به دوئل کشید، و در این دوئل، کنینگ جراحت مختصری برداشت. دیوک آوپورتلند که هم از کمدی داخلی و هم از تراژدی خارجی لکه دار و بدنام شده بود سرانجام استعفا داد.
سپنسر پرسیول که در سالهای 1809-1812 برمسند نخست وزیری نشست، از این شوربختی مضاعف بانصیب گشت که هم شاهد دوران حضیض قرن نوزدهم انگلستان باشد و هم به خاطر رنجهایش به قتل برسد. در پاییز سال 1810، محاصرة اقتصادی ناپلئون به اندازه ای به صنعت و بازرگانی انگلستان آسیب رسانیده بود که هزاران نفر از انگلیسیان دستخوش بیکاری بودند و میلیونها نفر در وضع نامطلوبی از فقر و تنگدستی به سر می بردند. ناآرامی و نارضایی مردم به مرحلة طغیان انقلابی رسیده بود؛ بافندگان طرفدار شورش لودایتها در سال 1811، شروع به خردکردن ماشینها کردند. در سال 1810 صادرات بریتانیا به اروپای شمالی، مبلغ 7,700,000 لیره عاید کشور ساخته بود، ولی در سال 1811 این رقم به 1,500,000 لیره کاهش یافت. در سال 1811، انگلستان به جنگ دیگری با امریکا کشانده شده بود و به عنوان بخشی از هزینه و خسارات این جنگ، صادراتش به ایالات متحده از 11,300,000 لیره در سال 1810 به 1,870,000 لیره در 1811 تقلیل یافت. دراین اثنا مالیات افراد بریتانیایی مرتباً در حال افزایش بود تا آنجا که در سال 1814، فشار و سنگینی این مالیاتها می رفت که نظام مالی انگلستان را از هم بپاشد و لیرة انگلیسی در خارج از درجة اعتبار ساقط شود. انگلیسیان گرسنه فریاد برمی آوردند تا عوارض غلة وارداتی کاسته شود؛ و کشاورزان انگلیسی با چنین اقدامی مخالف بودند زیرا که از قیمت غلة تولیدی آنان در بازار می کاست. ناپلئون این بحران را برای انگلستان اندکی تخفیف داد، بدین ترتیب که در سالهای 1810 و 1811 جواز صدور غله به تولیدکنندگان غله در فرانسه می فروخت. او به این پول نیازمند بود تا صرف نبردهایش کند. وقتی که ارتش بزرگ ناپلئون در سال 1812 عازم تسخیر روسیه شد، انگلستان دریافت که پیروزی ناپلئون در آن نبرد، بدان معنا خواهد بود که کلیة بنادر اروپایی به نحوی قاطع بر روی کالاهای بریتانیایی بسته شود؛ و ناپلئون برای ارسال هرگونه کالا از قارة اروپا به سوی بریتانیا نظارت دقیقتری روا دارد. بدین سان بود که مردم سراسر انگلستان با نگرانی شاهد روی آوری ناپلئون به روسیه و نتایج حاصل از آن بودند.
در این میان فقط جورج سوم پادشاه انگلستان از این دغدغه ها بر کنار می نمود. زیرا که برای آخرین بار دستخوش جنون ادواری و همراه آن مبتلا به ناشنوایی و نابینایی شده بود.

مرگ محبوبترین دخترش، آملیا در نوامبر 1810، چون آخرین ضربه ای بود که بر جسم و روح این سلطان رنجور فرود آمد و هرگونه رشتة ارتباط بین ذهن وی و عالم واقع را گسست. اینک جورج سوم از این موهبت برخوردار بود که در دنیای خویش و فارغ از آنچه در پیرامونش می گذشت به زندگی خویش ادامه دهد. در این دنیای جورج سوم، دیگر از مستعمرات سر به شورش برداشته، از ابراز قدرت فاکس در مقام نخست وزیری، از ناپلئون با رفتارهای ناجوانمردانة آدمکشیهایش دیگر هیچ گونه خبری نبود. او ظاهراً از دنیایی که در آن به سر می برد رضایت خاطری حاصل می کرد زیرا که در همان حال، سلامت مزاجش رویهمرفته رو به بهبودی بود، بدان سان ده سال دیگر زندگی کرد، دورانی که در آن، بدون آنکه در بند منطق یا دستور زبان باشد هرچه دلش می خواست می گفت و از گفتة خود دلشاد می نمود و در همة این احوال از همه گونه وسایل آسایش و خدمتگزاری اطرافیان برخوردار بود، و این وضع مقارن ایامی بود که انگلستان از نظر اقتصادی دستخوش رکودی به مراتب سخت تر از سالهای 1810-1812 بود، و برای ادامة حیات تقلا می کرد. محبوبیت جورج سوم به موازات بیماری و رنجوریش افزوده می شد. اتباعش در همان حال که گرسنگی می کشیدند برحال وی ترحم می آوردند و برخی از آنان که هنوز به اساطیر و افسانه ها اعتقاد داشتند، بر این باور بودند که وی آدمی مشمول الطاف و نظر کردة خداست.
در 11 مه 1812 در تالار مجلس عوام، پرسیول نخست وزیر، به زخم دشنة یک صراف ورشکسته به نام جان بلینگم از پای درآمد. قاتل گمان می برد که وضع نابسامان سوداگریش نتیجة سوء سیاستهای دولت وقت بود. درماه ژوئن 1812، ارل آو لیورپول به نخست وزیری رسید و کابینة جدیدی را بر سر کار آورد؛ این کابینه به معجزة تدبیر و کاردانی و فراهم آمدن اوضاع و احوال مساعد تا سال 1827 بر سر کار ماند. در همان ماه ژوئن ایالات متحده امریکا به انگلستان اعلان جنگ داد و ناپلئون با نیروی پانصد هزار نفری خود از رودخانة نیمن گذر کرد و قدم به خاک روسیه نهاد.